سلام خدا جون

فقط میخوام بگم خیلی دوست دارم

با یاد تو شروع میکنم


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1398برچسب:, | 1:42 | نویسنده : بهار _ یلدا |

هر چی می خوایم اینجا خاک نگیره انگار نمیشه

آخرین مطلب رو یلدا نوشته بود 

و حالا من، بهار دارم دوباره می نویسم

اون دوتا سفری رو که یلدا خبرش رو داده بود رفتیم و اومدیم و جای همتون خالی که با همه ی خوبی و ها و بدی هاش به من یکی که خیلی خوش گذشت

اصولا عادت دارم توی سفر بدی ها رو به دل نگیرم تا که بهم خوش بگذره به شما هم توصیه می کنم همین طور باشید .

سفر اولمون که به خوزستان بود ،که یه سفر سه روزه بود و توی این مدت جاهایی که دیدیم عبارت بودند از:(خخخخ چقدر ادبی عبارت بودند ازخنده)

محوطه شوش، هفت تپه،تپه چغامیش ،ایوان کرخه ، چغازنبیل ، پل شادروان ، سازه های آبی شوشتر ، رود دز و کارون و گرگر ، اهواز، اشکفت سلمان و شهسوار و کول فرح

خلاصه که همش توی راه بودیم آما خب عیبی نداره من توی جاده بودن و توی راه بودن رو دوست دارم به نظر من که در جریان بودن خوبه این جوری آدم زندگیش یکنواخت نمیشه و احساس زنده بودن می کنه

یادش بخیر عجب فلافل و سمبوسه و کبه ای توی اهواز خوردیم 

یادش بخیر عجب بستنی خوشمزه ای توی شوشتر خوردیم که با شیر گاو میش درست شده بود و البته طعمش تقریبا شبیه بستنی سنتی خودمون توی اصفهان بود با این تفاوت که رنگش سفید بود

و البته یاد داد و بیداد ها و بد اخلاقی های استاد worm book هم بخیر با این که دم به دقیقه هی سفر رو بهمون زهر می کرد که خب قاعدتا من اصلا اهمیت نمیدادم به این بداخلاقی هاش

و یادش بخیر صبحونه خوردن های توی اتوبوس و شام خوردن لب روخونه دز و انار و کمبوزه خوردن لب کارون

و البته باید بگم که آب و هوای این ماه خوزستان عالی بود جوری که انگار هوای عید اصفهان یا هوای خوبه شماله همه جا هم سرسبز بود و درختای پرتقال و نارنگی و نارنج پر بار

خلاصه که این سفر اولمون توی این ترم بود و تموم شد

سفر بعدیمون هم که یزد و کرمان بود که از 23 آذر رفتیم تا جمعه 28 آذر یه سفر 5 روزه

که یکی از بدی هاش این بود که یلدا و چنتا از دوستای دیگه نیومدن و البته ما توی سفر هی جاشون رو خالی کردیم حتی توی عکساچشمک

از اونجایی که استاد هان عادت داره سفر ها رو از 12 شب شروع کنه که به قول خودش وقت مرده رو توی راه باشیم و صبح اول صبح شروع کنیم به بازدید از محوطه ها و آثار این سفر رو هم مثل بقیه ی سفر هاش ساعت 12 شب شروع کردیم یعنی 12 شب از دم خوابگاه سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم 

البته که چه مصیبت ها برای راه اندازی این سفر که کشیده نشد

ما از خیلی وقت پیش هماهنگ کرده بودیم که 23 راه میوفتیم ولی چون پول اتوبوس دیر به حساب ریخته شد اتوبوس ما رو هم مثل اکثر اتوبوس های کشور فرستاده بودن برای آوردن زائرای لب مرز ایران-کربلا خلاصه این مسئله تا جای پیش رفت که صبح روزی که میخواستیم راه بیوفتیم بهمون اعلام کردن اتوبوس نیست و باید سفر  کنسل بشه دیگه اونوقت قیافه های ما دیدنی بود، خلاصه که تا عصر اینقدر همه ی بچه ها و استاد با این طرف و اون طرف حرف زدن تا بلاخره یه اتوبوس پیدا کردن و سفر جای خودش باقی موند، و جالب این که شب موقع سفر شدن توی اتوبوس متوجه شدیم راننده و اتوبوس دقیقا همونایی هستند که باهاشون سفر خوزستان رو رفتیم و این خوشحالی ما رو دو چندان کرد چون هم راننده خیلی خوش اخلاق خوب بود و هم اتوبوس که یه اسکانیای وی آی پی بود خیلی خوب و راحت بود،فقط یه مشکل داشت و این بود که دو تا صندلی کم داشت برای ما و دو تا از پسرا از اول تا آخر سفر رو همش یا کنار بچه های دیگه سه نفری نشتند یا کف اتوبوس بودن یا روی ترموس نشسته بود ،البته کف نشینی فقط مختص اونها نبود و خیلی موقع ها بقیه بچه ها هم برای بازی هایی امثال پاسور بازی و امیر کبیر و غیره کف نشینی می نمودند.

خلاصه که 12 شب از کاشان راه افتادیم و حدود ساعت 5:30 صبح رسیدیم یزد،توی راه همه خوابیدن اما خب من از اونجایی که توی ماشین اصلا نمیتونم بخوابم تموم مسیر رو بیدار بودم

دو روز اول رو که توی یزد بودیم،پیر چک چک ،باغ دولت آباد ، آتشکده ی زرتشتی ها ، مسجد جامع یزد ، مسجد جامع فهرج ، میدان امیر چخماق ، بنای های دیدنی شهر سریزد مثل کاروانسرا و قلعه و چاپار خونه و دروازه شهر فرافر و...،برج های خاموشی و چنتا از کوچه پس کوچه های زرتشتی نشین یزد و بازار قدیمی یزد که اکثر مغازه هاش طلافروش و ترمه فروش بودن رو دیدیم و سوغاتی خریدیم.

سه روز بعد رو کرمان بودیم که توی کرمان:شهداد و کلوت های زیبای و مسحور کننده ی نزدیک شهداد که یجورایی شبیه دره ستاره قشم بود خصوصا از نظر سکوت و آرامشی که اونجا حکمفرما بود،ارگ راین و ارگ بم و باغ شازده ماهان و گنبد جبلیه و گنبد مشتاقیه و مجموعه گنج علی خان و بازار قدیمی کرمان رو دیدیم.

خلاصه که این سفر هم در ساعت 12:30 شب جمعه 28 آذر تموم شد 

با همه ی خاطراتی که به جا موند:

صبح زود از خواب بیدار شدن ها و

اون همه پیاده روی که کردیم و

از کوه بالا رفتن ها و

گم شدن من و دوستی جون در مسیر برگشت از بازار یزد به سمت اتوبوس که با یه پیچیدن اشتباه مجبور شدیم کل مسیر اشتباه رفته به علاوه ی مسیر باقی مونده تا اتوبوس رو بدویم که استاد جامون نزاره و دعوامون نکنه و البته بعدش زود تر رسیدن و خوردن بستنی قیفی دو نفره دور از چشم بقیه و

دف و نی زدن بچه ها توی اتوبوس و روی پشت بوم کاروانسرای سریزد و

بازی های توی اتوبوس و

کم و زیاد اومدن غذا ها و

جوجه کباب درست کردن و خوردن روبه روی ارگ بم و

قدم زدن شبانه توی باغ شازده توی هوای پاییزی و

دعوای ها و قهر های وقت و بی وقت بچه ها با هم دیگه و

دادی که استاد هان بالای برج خاموشی سرمون زد و هممون در عین ترس کلی زیر زیرکی خندیدیم و

دعوایی که جناب استاد worm book به دلیل این که یه تعداد از بچه ها یه ربع دیر تر از ساعت مقرر اومدن توی اتوبوس کرد و 

تموم توضیحاتی که برای این بنا ها و مکان هایی که رفتیم داده شد و من یکیش رو هم حتی نفهمیدم چون سرم گرم عکاسی کردن بود

و کلی و دیگه که شاید من الان یادم نباشه...

 

و حالا که سفر های این ترممون تموم شد دیگه باید بچسبیم به کتاب و جزوه ها که مثلا برای امتحانای ترم آماده بشیم که البته این مسئله رو بسیار بعید میدونم بنده...

 

خلاصه که سفر توی زندگی من پدیده ای که باعث میشه همیشه خوشحال و خوش اخلاق باشم حتی اگه سختی و اتفاق بدی توی سفر بیوفته سعی میکنم اونا رو هم جزو خوبیای سفر حساب کنم چون اینا همش خاطره میشه...

 

نویسنده: بهار

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:سفر,یزد,کرمان,آتشکده,کلوت,ارگ,شهداد,بهار,یلدا,شب,روز,استاد,اتوبوس, | 17:3 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلاممممممممممممممم دوستی جونای خودم

چطوره حال و احوالتون؟؟؟؟؟؟

دوتا خبر تازه آوردم براتون

این ترم جاتون خالی دوتا سفر داریمممممممممممممممممممممممم  پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

اولیش رو میریم خوزستان و شوش و دومی رو یزد و کرمان................................وای که چقدر خوش میگذرههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

بچه ها من دیشب مریض بودم.ساعت سه شب بهار منو برد دکتر.جاتون نه خالی.هههههههههههه.یک عدد سرم زدم بر بدن  

الان هم که دارم براتون پست میزارم بی حالمممممممم.خلاصه اگه خوبی یا بدی ازم دیدین حلال کنین.با اجازتون من برم یکم استراحت کنم شاید بهتر بشم.بعدا بازم میام سراغتون

راستی فرارسیدن ایام غم انگیز محرم رو بهتون تسلیت میگم.ایشالا که حاجت های همتون برآورده بشه.برا ما هم خیلی دعا کنین ها

خدانگهدارررررررر

یلدا


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 7 آبان 1393برچسب:, | 18:52 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام دوستای گلم....

خوبین؟خوشین؟؟؟با درس و دانشگاه چیکار میکنین؟

ما هم که درسمون شروع شده.این ترم دو تا درس 4 واحدی داریم.خیلی هم سختههههه اما امیدمون به خداست.

راستی امروز اولین کتیبه ی زندگیمونو تونستیم بخونیم.خندهکتیبه به خط نبطی بود و تقریبا مال 328 میلادی و مربوط به یه سنگ قبر.البته قبلا خونده شده بودا ولی ما بازخوانی کردیم اما همونشم خیلی لذت بردیم ازش.جاتون خالی  لبخند 

فردا هم که روز جهانی باستانشناسیه جشن داریم.بازم جاتون خالی

وای بچه ها ممنون که انقدر بهمون لطف دارین و واسمون پیام های خوب خوب میزارین و با ما تبادل لینک میکنین.ایشالا تو وبلاگ هاتون جبران کنیم.ههههههههههههه

خب دیگه من برم به کارام برسم

با اجازتون

 

یلدا


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 27 مهر 1393برچسب:روز جهانی باستانشناسی+ تبادل لینک, | 18:38 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلاممممممممممم سلامممممممممممم دوستی جونا

خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟دماغتون چاقه؟

امروز دست پر اومدم.به این وبلاگ سر بزنین.خیلی جالبه

مربوط میشه به اولین نشریه تخصصی کودک و نوجوان در استان اصفهان

امیدوارم خوشتون بیاد دوستای گلم.نظر یادتون نره هااااااااا

Dordane.blogfa.com

یلدا


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 23 شهريور 1393برچسب:, | 13:22 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام دوستای گلم....خوبین؟؟؟؟؟؟

چقدردلم براتون تنگ شده بود...ببخشید انقدر کم لطفی میکنم و دیر به دیر سر میزنم.همه جا رو خاک گرفته بود.آخه شما ها که خبر ندارین چقدر سرمون شلوغه.تا وقتی که دانشجو نبودیم میگفتیم میریم دانشگاه وقتمون آزاد تر میشه ولی همه چیز برعکس شد.دانشگاه به یه طرف تابستونمونم با کلاس زبان پر شد.امسال هم مسافرت نرفتیمگریهتازه دستم به کار هم بند شد.اما بازم خدا رو شکر، وقتی آدم سرش شلوغه یعنی واسه زندگیش هدف داره.

وای بچه ها واسم دعا کنید تو رو خدااااا.یه مشکل واسم پیش اومده که فقط خود خدا میتونه کمکم کنه البته به کمک دعا های قشنگ شما دوستای گلم.ان شا الله اگه مشکلم حل بشه به همتون شیرینی میدم.آخه واسم خیلی مهمه...

خب بزار بگم چه بر من گذشته تو این مدت:

طی دو ترم گذشته درس های سختم چنان اشکی از من درآورد که نگو و نپرس.خلاصه به هر نحوی بود یک سال از دانشگاه رفتنم گذشت.آخه یکی نیست به من بگه دختر خوب موقع انتخاب رشته مگه عقلتو از دست داده بودی که همچین رشته سختی انتخاب کردی؟؟؟آخه منو چه به باستانشناسی.ولی بازم خدا رو شکر.حتما حکمتی داشته...

بعدش اومدم سراغ کلاس زبان.تونستم دو ترم جلو برم.اما خیلی ساعتش بد بود مخصوصا ترم اول که ساعت 7.40 صبح بود.گریهاخم

خلاصه خوب یا بد گذشت...

تقریبا 10 روز دیگه میریم به استقبال دانشگاه ودرس.فقط ای کاش مشکلم حل بشه که با فکر باز و خیال راحت درسو شروع کنم.

بچه ها تو رو به خدا التماس دعااااااا

یلدا


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, | 21:19 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام به همه ی دوستای گلم 

نماز روزه هاتون قبول حق باشه ان شالله

توی این شبای عزیز ما رو هم دعا کنید

مثل این که این جا پر از گرد و خاک شده

میدونید چقدر وقت بود که به اینجا سر نزده بودم؟؟؟؟

آخرین چیزی که نوشتیم سفر گلپایگان بوده!!!!!!اوووووووووووه

میدونید از اون موقع تا حالا چنتا سفر دیگه ما رفتیم؟؟؟؟؟

خیلی سفرای دیگه رفتیم  مثلا با استاد هان( نام مستعار یکی از اساتید گرامی) رفتیم نایین البته این مال قبل از عید بود

بعد از عید که دوباره برگشتیم دانشگاه یه سفر 5 روزه به غرب کشور داشتیم دوباره با همون استاد هان که خیلی خیلی خوش گذشت

توی این 5 روز رفتیم زنجان و قزوین و همدان و ساوه و از آثار تاریخی شون بازدید کردیم

جای همتون خالی خیلی خوب بود

البته قبل از این سفر هم توی عید خدا قسمت من و خونوادم کرد و امام حسین طلبید و ما رفتیم کربلا و نجف کاظمین

توی هیچ سالی من اینقدر مسافرت نرفته بودم و البته هیچ سالی رو اینقدر زیبا و قشنگ شروع نکرده بودم

توی کربلا که دیگه واقعا جای همتون خالی

خلاصه که امسال یعنی سال 93 برای من خیلی خوب شروع شد

خب از درسامون بگم

اوناهم خوبن

به هر حال باهاشون میسازیم

نمره های ترم دومم بهتر از ترم اولم شد یعنی خدارو شکر خیلی بهتر شد همه ی دروس تخصصیم به جز یکیش بالای 18 شد

راستی از یلدا بگم

اونم خوبه 

سرش شلوغه وقت نمیکنه سر بزنه اینجا

از هفته دیگه قراره بریم کلاس زبان

بلاخره این ترس رو کنار گذاشتم و رفتم ثبت نام کردم

احتمالا شاید کلاس کوهنوردی هم برم ثبت نام کنم

من رو که الان اینجا میبینید از سر بی کاری اومدم بی کاری بد دردیه

البته فکر نکنید همش بیکارما نه یه ساعتایی از روز رو گذاشتم برای کتاب خوندن 

بقیش رو هم یا خوابم یا توی دنیای مجازی میپلکم

متاسفانه به خاطر این که شدیدا با گرما مشکل دارم خیلی کم پیش میاد پام رو بذارم توی کوچه خیابون

خلاصه که تابستون رو داریم میگذرونیم

از این به بعد سعی میکنم زود به زود سر بزنم به اینجا اما شما هم نامردی نکنید و بیاید سر بزنید

خب بازم یادتون نره توی این شبای قدر واسه ی ما هم دعا کنید 

فعلا

نویسنده:بهار

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, | 19:15 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام بر دوستای گل گلی خودم...

خوبید؟سلامتید؟دماغتون چاقه؟جیبتون پر پوله؟

من نمیدونم چرا هر دفعه با کلی تاخیر میام آخه حس خاطره نوشتنم نمیاد.شما به بزرگی خودتون ببخشید منو.

بچه ها راستی ،همونطور که بهار گفت دانشگاه قبول شدیم اونم رشته باستانشناسی...

یکشنبه چهار آبانماه رفتیم گلپایگان.جاتون خیلی خالی بود.قرار بود همه ساعت 6:45 صبح تو دانشگاه جمع شیم و 7 راه بیوفتیم اما تا اومدیم بریم ساعت 7:30شد.بعدش رفتیم

تپه غرقاب گلپایگان وکلی پیاده روی کردیم اما خیلی باحال بود که اون همه نقوش انسان های اولیه رو میدیدیم.بعد رفتیم مسجد جامع رو دیدیم و نمازمون رو خوندیمislamic

و بعد جاتون خالی رفتیم رستورانsmilies2.نمیگم چی خوردیم که دلتون نخواد.بعد رفتیم تپه وداغ رو دیدیم و بعدش برگشتیم.اما کلی عکس از خودمون و بنا ها گرفتیما(دلتون نخواد)

بله دوستان این بود خاطره ی اولین سفرمون تو رشته باستانشناسی

یلدا

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, | 15:51 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام 

سلام 

سلام به همگی

خب بهتره بگم من و یلدا با یه خبر خوش اومدیم

یه اتفاق باور نکردنی افتاده و اون این هست که...

من یلدا هر دوتامون با هم 

توی دانشگاه کاشان

رشته باستان شناسی قبول شدیم

یعنی به هر کی میگیم میگه جل الخالق

انگار که زندگی ما دو تا با هم گره خورده

خدا یا شکرت ازت ممنونم

خب حالا به افتخارمون دست و سوت و جیغ و هورا

خلاصه بله باید ببینیم که سرنوشت بقیه ی زندگیمون رو چه طوری نوشته؟

دانشگاه از 1 تا 3 مهر یه اردوی آشنایی گذاشته از هر کسی که میپرسم که میگه خیلی خوش میگذره امیدوارم همین طور باشه

توی سایت دانشگاهم نوشته بود کلاسا از 6 مهر شروع میشن

اما همه که میگن هفته اول دوم خبری نیست حالا باید ببینیم چی میشه؟!

آره خلاصه که ما هم دانشجو شدیم رفت....

راستی بچه ها اگه کسی دانشگاه کاشان درس میخونه خوشحال میشیم یه اطلاعاتی از اونجا به ما هم بدید

خلاصه که به قول شاعر :پیشونی بیبین ما رو کوجا میشونی

خب دیگه ما بریم فعلا

آهان راستی یادم رفت بگم جاتون خالی من یه سفر 4 روزه رفته بودم مشهد که خیلی خوش گذشت

نتیجه همین دانشگاه رو هم من توی فرودگاه مشهد بودم داشتم بر میگشتم اصفهان که یلدا زنگ زد و بهم گفت

کلا خعلی باحال بود

خب دیگه جدی جدی برم

ا ببخشید یه چیز دیگه هم یادم اومد

چند هفته پیش گواهی نامم هم اومد

اما متاسفانه حالا که بابای ما میخواست واسمون ماشین بخره نتایج دانشگاه اومد و وقتی دید کاشان قبول شدم گفت خب دیگه فعلا که ماشین به دردت نمیخوره باید با اتوبوس بری و بیای .حالا تا بعدا...

یعنی چی بگم آخه؟ هعیییییییی

خب دیگه جدا رفتم

دست علی یارتون خدانگهدارتون

نویسنده:بهار

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, | 23:36 | نویسنده : بهار _ یلدا |

سلام به همتون

فقط اومدم بگم که بعد از گذروندن سه هفته بلاخره تونستم کلاسای آموزش رانندگیم رو تموم کنم 

و دوشنبه رفتم امتحان دادم آیین نامه رو شدم30 یعنی نمره کامل خنده

و امتحان شهرم رو هم همون روز قبول شدمچشمک

خدایا ممنونم ازت

هیچی دیگه اینم تموم شد

و باید صبر کنم تا گواهی نامم بیاد 

امیدوارم هر چی زود تر بیاد

ان شاالله که تا چند روز دیگه یه خبر خوش دیگه هم بیام بدم

فعلا یا علی

 

نویسنده:بهار


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 مرداد 1392برچسب:, | 1:45 | نویسنده : بهار _ یلدا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.